اوایل عقدمون بود سه،چهار ماه بود عقد کرده بودیم
خونه مادرم اینا بودیم صبح بیدار شدیم صبحانه خوردیم همسرم منو ببر دانشگاه خودش هم بره سرکار، من سوار ماشین شدم، همسرم اوایل خیلی لاغر بود سویا رو له میکرد خام میخورد( نمیدونم کی بهش گفته بود اونم هر صبح میخورد، توی قوطی ریخته بو گذاشته بود صندوق) خلاصه همسرم رفت در صندوق داد بالا یه مشت ریخت کف دستش خورد از این موضوع خانواده من اطلاع نداشتن، حالا مامان منم از پنحره طبقه سوم داره نگاه میکنه😂
من رسیدم دانشگاه دیدم مامانم زنگ زده که سوگند باید از این طلاق بگیری میگم چرا چیزی شده دیشب کاری کرده میگه نه معتاده😂😂
منم ترسیدم گفتم واقعا چه جوری فهمیدی بابا به چیزی شک کرده
برگشته میگه نخیر صبح خودم دیدیدم از پشت ماشین مواد ریخت کف دستش خورد
من😂😂😂😂
مامانم😡😐