2737
2734
عنوان

عروسی داریم بنظرتون این مدل قشنگه+عکس

| مشاهده متن کامل بحث + 3485 بازدید | 104 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

منم عقد دختر عمم اینو پوشیدم.....موهامو  شیینون کردم پایین    از کناراشم فر چنتا انداخت بیرون...قشنگ شده بودم

بماند که میشد کنارم بمانی؛نماندی😢بماند ک کار دلم را ب حسرت کشاندی😔
2728
من اصلابه مد اهمیت نمیدم‌چون‌چیزی که مده همه استفادش میکنن و تکراری میشه.....

اره واقعامنم اصلااهمیت نمیدم چیزی که ازش خوشم بیادبایدبپوشمش حتی اگه ماله صدسال پیشه ومدش رفته ولی قشنگ باشه چه اشکالی داره؟

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
خیلی نازه

مرسی گلم

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
2740
همین رنگ دوختی ؟؟

نه صورتی

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
من اصلابه مد اهمیت نمیدم‌چون‌چیزی که مده همه استفادش میکنن و تکراری میشه.....

درسته همه جا الان از اینا ریخته ولی شیکه به نظرم مخصوصا برامن که تو شهر کوچیکم واهالی شهر زیاد با مد اشنایی ندارن اگر این لباس وبپوشم فوق العاده میشم

اما شهرای بزرگ ریخته به قول شما تکراریه

ای وای از اون روز که سنگم طلا شه..... کسی چه می داندشاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد،یا پیانو می زندو آواز می خواندوجلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد.کسی چه می داند،شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلربه خاک وخون کشیدن دنیا بود                                                   کسی سر از کار زن ها در نمی آورد،با سکوتشان شعر می خوانند،با لبهایشان قطعنامه صادر می کنندباموهایشان جنگ می طلبند , باچشم هایشان صلح! کسی چه می داندشاید آخرین بازمانده ی دنیا زنی باشدکه با شیطان تانگو می رقصد ...💙💙#سیاوش_شمشیری
اگه اندامتم مثل این بی نقصه حرف نداره

عکس یکککککککککککککککککک

😍😍😍😍😍😍😍همین رنگ

😍😍😍😍😍😍😍همین مدل

******همین هیکل 

*****

همین مدل مو😍😍😍😍😍😍😍

خواهیی درخشید😍😍😍😍😍😍😍😍😍

نه هر قصاب ماهر،میکند پوست****** نه هر نان ونمک خور ،میشود دوست........
پارچه اش الان مده ها تو ماهواره همه این پارچه اس لباساشون

نه بابا این لمست دیگه دوساله مد شده تو مجلسم از دختر ۱۵ساله تا زن ۵۰ ساله ازینا تنشونه

به حباب نگران لب یک رود قسم ؛ و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ؛غصه هم میگذرد. . .
300دیگه.

نه گلم 30 شدچون خیاطه دوستمه

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز