من بهش رسیدم. راهمو گم کرده بودم به هر دری میزدم بسته بود.زنداداشم چند هفته قبل سفره امام زمان گرفته بود نمیخواستم مث همیشه برم.ولی رفتم و توی مجلسش خودبخود اخرش همه پاشدن به احترام امام زمان ایستاده دعا میخوندن من خودمو بین این جمعیت تنها دیدم گفتم خدا ببین همشون یه دردی دارن اومدن اینجا منم دارم. به آبروی هرکدوشون که بیشتر دوستش داری حاجتمو بده.اشک ریختم.صورتم سرخ شد.کلم داغ شد سرگیجه گرفته بودم .اومدم خونه روز بعدش مشکلم دقیقا حل شد و حتی بساط رسیدن بهش خودبخود فراهم شد. یامهدی ادرکنی