من از تنهایی میترسم صبح ها ک شوهرم میره بیرون من تنها میخوابم خیلی ترس میاد سراغم وقتی ظهر خواستم بیدار شم چشامو باز کردم یه آدمک جلو چشمام محو شد، بعد ظهر خودمو شوهرم سر مسائل خانوادگی مردم صحبت کردیم بعد من گفتم اره تو دوسم نداری، الکی الکی با اینکه وقتی فکرمیکنم میگم خب با این رفتاراش و حرفاش یعنی دوسم داره واقعا اینجوره، ولی کارم شده گریه از ظهر تا الان یه ریز دارم گریه میکنم با اینکه هیچچچی هم بهم نگفت بخدا، نمیدونم چ بلایی افتاده بجونم ولم نمیکنه خود ب خود اشک میریزم