بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خاطرات یک جنین ♡♡تا آخرش بخونین جالبه بعضیا همچین میگن ما چال لپ داریم انگار چاه نفت دارن 😒😒 ..... حالا خوبه یه عضله تو صورتشون فلجه 😏😏....چطوری فلج😝😝😝😝 دیروز تو تاکسی بودیم رانندهه رفت بنزین بزنه با یه راننده دیگه دعواش شد یارو به راننده ما گفت : تو مسافر کشی ؟تو گوه کشی ما چهار تا هم تو ماشین تا آخرش فقط به افق خیره شدیم 😐 یه بار بابام کنتر گاز رو دست کاری کرد .....روزی ۱۳۰۰ تومن باید اداره گاز به ما میداد 😐😐
شوهر من دست از سر لوبیا پلو با لوبیا چشم بلبلی برنمیداره حتی با خورشتم میگه لوبیا پلو بزار
یه روزی رفتیم تو کوچه با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم اخرین بار بوده😥😣کی فکرشو میکرد یه روز با ادمایی حرف بزنیم که تا اخر عمرمون شاید هیچ وقت نبینیمشون🤩😍
همسر منم غذا براش مهمه البته فقط مزه اش...مثلا وقتی پیاز رو روی تخته خرد میکنم ذوق میکنه میگه داری با عشق میپزی اما اگر همینجوری خرد کنم میگه دوس نداری بپزی
آدمی که شمارو نصیحت میکنه در واقع داره با خودش تو گذشته صحبت میکنه🎭
چرااااااا ااا عایا منم این مسئله رو دارم یعنی اگه بد ترین اتفاق های دنیا هم بیوفته من باید پاشم غذا و سالاد آماده کنم
. مواظب تایپ کردنت باش پشت هر کابری یک قلب میتپه#من پر از انرژی های مثبتم...مربی بدنسازی ام...عاشق خونه و دخترم و شوهرمم... من عاشق استیک ام..... عاشق کشیدن پرده ها اول صبحم.... بستن موهای دخترم... زندگی همین دلخوشی های کوچیکه....بخند ک میگذره
همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏
شوهر منم شکموهه ولی از غذا ایراد نمیگیره خیلی هم تعریف میکنه با اونکه خودمم میدونم زیاد تعریفی نداره
خدایا خیلی دوستت دارم میدونم که تو هم دوستم داری 😘😘😘 مامان عزیزم دلم برات تنگ میشه تا همیشه کاش وقتی بودی بیشتر بهت میگفتم دوستت دارم بهت میگفتم قدرتو میدونم برام عزیزی ، خدایا حالا که اونجا پیش توئه از طرف من ببوسش😞