دیشب سر همین مسئله دعوامون شد .. مامانم گف فاطمه کوچیک بود میومد کنار من تابلو فرش میبافت منم ب جاش براش النگو خریدم .. ب مامانم گفتم میای دوباره ببافیم اونجا کلی منو مسخره کرد .. من باورم نمیشه تو بتونی ببافیو یه شال گردن نتونستی بببافی درحالیکه شال گردن بافتم نپوشید گف رنگشو دوس ندارم ولی خیلی خوشگل شده بود منم از رو لجم شکافتمش ..اومدیم خونه خیلی دعوامون شد .. همیشه منو مسخره میکنه همش پیش همه میگه من همه کاری بلدم . عقده داره .. خیلیم عقده داره از دیشب تاحالا اعصابم خورده .. باراولش نیس . یا صورت کسیو بند میندازم یا هرررکاری میکنم فقط مسخره میکنه