منو برد پارک پل طبیعت اونجا سیگار میکشید منم گریه میکردم میگفت میگفت آخرم منو برود 5صبح خونه.
3ماه بعد عقد رفتیم شمال حداقل استفادش از من کرد تو یک هفته ای که شمال بودیم آنقدر مهربون بود بهم می رسید هزارتا کار برام میکرد بعدش اومدیم تهران یه روز دعوامون شد گفت من تورو برا هوسم میخواستم خیلی حرفا زد بهم حالم داغون بود آنقدر داغون بودم مرگمو از خدا میخواستم .یه روز آنقدر حالمو بد کرد گفتم نباید زنده بمونم (شوهرم قبل خودکشیم قرص خواب میخورد)