اقا ببخشیدا ولی خوابمنمیبره.
همش توفکرم .
بزار از اول بگم براتون من رفته بودم یه سالنی حرفه یاد بگیرم دوروز بعدش یه کار اندز دیگه اومد کار انوزا زیاد بودن منم بخاطر اجتماعی بودنم و دلقک بودنم زود همه رفیقممیشن.البته من کوچولو ترینم اونجا چون ۲۰ سالمه.
حالاکار انوزی که بعد دوروز اومد.بامن خیلی رفیق شد درصورتی که متاهله پسرش سه سالشه خودشم ۲۹.
بعید میدونم چنین ادمی توزندگیتون دیده باشید.فرشتس ادم نیست پیامبره انقدر گله انقدر ماهه این دختر.
خودشم هرجا میره خوب منو میگه و از من تعریف میکنه درحدی که هفتع اول شوهرش که منو هیچ وقت ندیده بود توخیابون دید رفت بهش گفت دوستتو دیدم.
یا زنگ بزنم شوهرش صداش میزنه میگه عشقت زنگ زد.
حالا یروز عکس داداششو داشت نشون میداد من یه نگاه کردم و عاشق شدم😍مثل حبیب😝
انقده خوب بود.
دلم خواستش🙄
حتی یکی از دوستام برگشت نگام کرد خندید گفتم مرض بعد خود خواهر پسره گفت چیزی داره که تودوست نداره گفتم چی گفت فست فودی گفتم پیتزا نمیخورم سیب زمینی که میخورم.
بنظرتون راه اومدی برای رسیدن به این اقا از جانب خواهرشون هست؟؟