من خیلی صبور و مهربون و ساکت و مودب بودم ولی خیلی زیاد رفتار بد سرد و بی محبتی وتوهین دیدم از مادرشوهر گرفته تا پدرشوهر و خواهرشوهر وجاری و برادرشوهر همه شون یکی از یکی بدترن دلم خیلیبرا سادگی خودم میسوزه که چقدر سکوت کردم که انگار نه انگار شما نسبت به من سرد و محبتین....انگار من نبودم همسون یه جوری قیافه میگرفتن و بی محلی میکردن که انگار نه انگارمنم عروسشونم.... تاجایی که دیگه صبرم تموم شده هیچ دل خوشی از هیچکدوم ندارم خداروشر شوهرم خوبه ولی اینا سرتوهمات خودشون مدام شوهرمو صدا میکردن که علیه من حرف میزدن پیشش ...یا پیش دامادهاشون و فامیلشون از من به دروغ بدی میگفتن ....
کم کم که بعد ۵ سال ازشون ناراحت شدم تو روم همش میگفتنتو خیلی حساسی و پرتوقع درصورتی که من عروس فوق لعاده کمخرجی بودم و هستم و کم توقع.... خوشون به شدت شدت سدت حساسن سر هیچی داستان درست میکنن و شر میندازن....
خلاصه الان بعد ۷ سال هر راهی رفتم بی فایده بود بگم بالا چشمتون ابروعه کلی داستان و شر درست میکنن و دوتا حرفم میزنن تو روم که بدترمیسوزم و حرص میخورم تو خودم ...خلاثه خوبی هم نمیبینن کلا... کلا همه چیزو برعکس میگن هر کار بدی که میکننو اخلاقای بدشون میچسبونن به ادم....
.دیگه بعد ۷ سال رفت امدمو کمتر کردم چند ماهی شمی چیزی برم ....تلفن هم اصلا نمیزنم.... کلا از همسون بدم میاد و مثل خودشون سردم و یه جا میشینم و حرف نمیزنم... سفره وظرف هماثلا دست نمیرنم مثل مهمون میدم هر سه چهار ماه و مثل مهونم میام ....
الان اونا ننیگن که چکار کردن با من اصلا رفتار خودشون بد نمیدونن و دیگه بهونه کافی دارن و پیش هر کی زبون اونا درازه که عروسمون خیلی حساسه کار نمیکنه یه زنگم نمیزنه و....
شما بودین چه ار میکردین ؟؟ کلا نظرتون چیه؟