همسرم تک فرزنده.
موقع ازدواج شرط کردم که مادرش با ما نباشه و اونم قبول کرد.
حالا ازدواج کردیم و اون هی اینجاست. یهو میاد خوابیدنی میمونه
به شوهرم زنگ میزنه و پامیشه میاد.
من کنکوری هستم. درس دارم.
وقتی میاد کل زندگیم مختل میشه
من نامزد که بودم ماهی ی بارم دعوتم نمیکرد. ولی هی خودش میاد. کمِ کم ماهی دوبار میاد اینجا شام و خوابیدنی میمونه.
روانی شدم.
این در حالیه که اونشب ما بیرون بودیم. خورد و خوراک گرفتیم براش بردیم. ساعت حدودا نه بود فکر کرد رفتیم شام بمونیم گفت چرا بی دعوت اومدین؟
بعد خودش بی دعوت میاد.
خدا شاهده من دوسش دارم خیلی اما خب نمیشه که.. رسما حریم خصوصی ندارم.
امشب میخواستم شام درست نکنم و صبح زودم بیدار شم برم کتابخونه درس بخونم. کل زندگیم مختل شده.
نمیدونم چیکار کنم..
میخوام بهش بگم اما نمیدونم چی بگم
شوهرمم درکم نمیکنه، میگه مادرمه دیگ زنگ میزنه میگه میام بگم نیا؟