توروخدا بخونید کمکم کنید!
اول اینکه حدود دو یک سال نیمیه بخاطر کار اومدیم شهرستان و خانواده همسرم سه ساعت با ما فاصله دارن.
تا الان قضیه از اونجایی شروع میشه که اول امسال من به رفتار های شوهرم شک کردم برای مصرف تریاکی چیزی
یک روز زنگ زدم به پدرشوهرم و گفتم باباجان یک روز بیایین خونمون میخوام باهاتون حرف بزنم
اینم بگم که قبل ازدواج موقع خاستگاری پدرشوهرم که با پدرم دوست صمیمی ای بود خیلیی مطمئن گفتش پسرم نه اهل رفیق بازیه نه دود و دم
خلاصه پدر شوهرمم اومد قضیه رو براش تعریف کردم و گفتم مهدی شوهرم مشکوک میزنه چیکار کنم
بعد یکم صحبت قرار شد من یک تست اعتیاد بگیرم و اگه مثبت شد بعد دوباره در جرییانشون بزارم
خلاصه تست مثبت شد و من با حال خیلی بدییی زنگ زدم پدرشوهرم و گفتم اینطوریه
اوناهم اومدن و بعد صحبت با شوهرم که میگفت تفننی بوده و کلی اتمام حجت من که اگه دوباره اتفاق بیوفته دیگه نه من نه اونا و اینکه خانواده ی خودمم در جریان میزارم بهم قول دادن که نه دیگه و همین.
چند ماه گذشت تا الان که من بر اساس همون حس ششمم دوباره ازش تست گرفتم و دوباره مثبت شد
با حال خیلیی بدی زنگ زدم پدرشوهرم گریه و گریه
حالم خییلی داغون بود اصلا فکرشم نمیکردم توی غربت خانواده ام خارج از ایران با تنهایی و بچه تو شکمم چیکار کنم
اونم اولش به من گفت که تو الان با این شرایطت خونسرد باش و آروم تا ما بیاییم
منم گفتم چطور آروم باشم من نمیتونم تحمل کنم اونم گفت منم نمیتونم تحمل کنم به پسرم تهمت بزنی توچندبارم مشکوک شدی هیچی نبوده
گفتم چه تهمتی چه شکی خوبه دفعه قبل خودش اعترافم کرد چطور یادتون رفته همین الان از خودش بپرسید و خلاصه کلی توضیح و یادآوری
اونم گفت اگه بوده چرا الان به ما میگی چند ماهه هیچیی به ما نگفتی
گفتم یعنی من از موقعی که شک کردم بهتون گفتم در جریانتون گذاشتم یعنیی چی چرا الان میگی
خیلی عصبی شده بودم باورم نمیشد اینجوری داره میکنه ازش توقع بیشتری داشتم
بعدم گفتم
من اصلا تو همچین محیطیی نبودم من دفعه قبلم گفتم دفعه بعد خانواده ی خودمم در جریان میزارم
اونم ناراحت شد و گفت رئیس بازی در نیار بشین سر خونت تو نمیخواد دخالت کنی رئیس خونه مرده ما خودمون میاییم الانم اگه باز برات اتفاقی بیافته مهدی داغون میشه
گفتم چه رئیس بازی ای من مگه چیکار کردم اگه الان اتفاقی بیافته همش تقصیر اونه و من داغون میشم چی تو زندگیش نداره که پا میشه میره اینکارا رو میکنه
اونم گفت اون چی برات کم گذاشته و...
خلاصه من آخر با ناراحتیی گفتم اصلا اشتباه کردم بهتون زنگ زدم و خدانگهدار قطع کردم
خیلی خلاصه کنم الان پدر شوهرم به شوهرم گفته اون سر من داد زده به من بی احترامی کرده گوشی رو قطع کرده من دیگه خونتونم نمیام و...
من داد نزدم فقط با گریه و ناراحتی صحبت کردم گوشی رم با خداحافظی قطع کردم
الان قضیه شوهرم تا حدودی حل شده ولی قضیه ی پدر شوهرم ادامه داره شوهرم میگه یک زنگ به مامانم بزن احوال بپرس
از اولم نباید بهشون چیزی میگفتم و میدونم اشتباه بدی کردم و پشیمونم
الان شما باشید جای من چیکار میکنید
کوتاه میایید و رفت آمد میکنید یا نه؟
در ضمن من از اول با پدرشوهرم مشکل داشته و دارم اصلا آدم خاصیه اینقدر که اون به من گیر میده بنده خدا مادرشوهرم کاریم نداره
مادرشوهرم زن خوب و بی مشکلیه برای منم زحمت کشیده نمیخوام اونو ناراحت کنم