چون اون اولاش رو صبح خوندم، شاید الآن خیلی درست یادم نباشه...
فک کنم تقریباً یه هفته بعدش، عقد کردن و قرار شد تا یه سال نامزد باشن...
این وسطاش هم مامانش خیلی خیــلی اذیتش میکرد، چند بار از خونه بیرونش کرد و تو آخرین دعوا و آبرو ریزی هم، به فرهاد گفت که دست سارا رو بگیره و ببره خونش!.. خونه ای که هنوز کامل آماده نبوده و حتی در نداشته...