شب که مراسم عقدمون بود بالخره اهنگ و رقص و اینا داشتیم دیگه
اون شب تموم شد ازدواج ماام سنتی بود
فردا صبح هر چقدر من منتظر موندم اقا داماد بهم بزنگه نزنگید تصمیم گرفتم با داداش کوچیکم اون موقع ۱۳ سالش بود بریم تو حیاط توپ بازی😐
خلاصه همین جور من توپ شوت کن اون توپ شوت کن
توپمون افتاد اون ور دیوار☹
تصمیم بر این شد من برم توپ و بیارم🤧
همین جور که از بالای دیوار میرفتم چشمم افتاد اون ور دیوار که همسایمون داره میاد بی خیال همین طور پریدم و توپ و برداشتم که بیام
یهو دیدم جلوم و گرفت سلام و علیک و اینا منم اصلا نمیشناختمش
بحث و کشید به طرف اینکه دیشب از خونتون صدا میومد
گفتم اره عقد کنون بود
گفت عه عقد کی ؟
توپم و زدم زیر بغلم یه لبخند دندون نما زدم گفتم خودم😁
قیافه زنه هنوز یادمه
این طوری 😟☹ گفت خودت؟
بعدم خندید
☹
حلاصه الان داشتم خونه رو تمیز میکردم بادش افتادم
بیچاره نظرش درمورد هر چی عروس بود برگشت😂