سلام خانوما طرفايه ساعت ١٠ ونيم خوابم برد الان از خواب پريدم خدارو شكر ميكنم كه خواب بوده خواب ديدم تو يه اتاق بودم كه برام اشنا نبود بعددولا بودم كه دختر عمو كوچيكم پريد رو كمرم صدايه استخونام تو گوشم بود قشنگ حس كردم بچم ميوفته داشتم ميمردم بعد شورتم خيس شد نگاه نكردم بعد نميدونم دقيق چي شد مامان بزرگمو ديدم كنارم بود يهو نشستم تو حموم ديدم خون ميريزه ازم بعد يه چيز سفيد قشنگ دستو پاش و بند نافشو صورتشو ايناش تشكيل شده داره ميره سمت چاه گرفتم دستم به مادر بزرگم گفتم بچمه؟ گفت اره يه جيغ بلند زدم بچه داشت پر پر ميزد تكون ميخورد جون ميداد من فقط جيغو گريه به شوهرم گفت مادر بزرگم اومد ديد باورش نميشد خيلي بد بود خيلييييييي حالم بده كسي ميدونه تعبيرش چيه؟