یه روز صبح خوابیدم ،بعدم خواب دیدم دختر برادرشوهرم درو باز کرد اومد تو ...اینا خیلی وقته باهامون قهرن ،بیدارشدم برای شوهرم تعریف کردم
یه ساعت بعدش در باز شد بچه برادرشوهرم اومد تو!!!!خواهرشوهرم رفته بود خونشون ،اینم باهاش اومده بود خونمون
یا ادمایی رو تو خواب میبینم که تو عمرم ندیدم ،فرداش تو خیابون میبینمشون ،هاج و واج نگاهشون میکنم
یه شب خواب دیدم بابام مریضه ،بعد زنگ زدم خونمون هر چی خواستم باهاش صحبت کنم گفتن خونه نیست و اینا
منم دیگه پی گیر نشدم
بعدش فهمیدم اون موقع بابام بیمارستان بستری بوده ،چون تو شهر دورم بهم نگفته بودن
خوابام اینجوریه و زیادم میبینم