تاپیک قبلی گفتم ک پدرشوهر و مادرشوهرم هر روز زنگ میزنن یا میان دنبالم ک برم خونشون
زندگیمو جهنم کردن از صبح باید خونشون باشم تا شب حتی نمیتونم ی عشق بازی ساده با شوهرم داشته باشم چون اخر شب برمیگردیم و اینقد خسته ایم ک تا برسیم میخابیم
حالا امروز پدرشوهرم زنگ زد من سایلنت کردم جواب ندادم شروع کرد سنگ زدن ب در بالکن
اینقد سنگای بزرگی مینداخت ک تموم تنم داشت از ترس میلرزید
در بالکن باز بود کل تخت و اتاق پر سنگ شد
دید جواب نمیدم رفته زنگ کل واحد هارو زده تا یکی درو باز کرد اومد پشت در
من لباس مناسب تنم نبود حتی فرصت نداد لباس عوض کنم با پا میزد ب در
ابرومو جلو کل همسایه ها برد
بعدم مث طلبکارا گفت بپوش بریم