2733
2739
عنوان

داستان زندگی من- قسمت ۳۲

1047 بازدید | 25 پست

روز عقدمون رسید و من واقعا باورم نمیشد که کسی که کنارم نشسته مهرداد نیست، خیلی سعی میکردم بهش فکر نکنم ولی نمیتونستم... چون همه این روزا رو با اون تصور کرده بودم، من یه دختر ۲۳ ساله بودم و مثل یه زن ۴۰ ساله شده بودم. نه تدارک خاصی دیدم برای عقدمون و نه چیزهایی که همیشه تو ذهنم بود رو اجرایی کردم. یه عقد خیلی خیلی ساده، هر کاری که انجام شد روز عقد رو خانواده ها انجام دادن. بعد از اینکه خطبه رو خوندن پدرم و برادرم که بیشتر از بقیه در جریان مهرداد بودن اومدن در آغوشم گرفتن و یک دل سیر گریه کردن، پدرم به بهروز گفت مراقب شیدا باش... 

دوران عقدمون با اینکه خیلی کوتاه بود ولی بهروز خیلی از رفتارهاشو نشون داد، توی رابطه با بقیه خیلی ضعیف بود و من جلوی دوستام خجالت میکشیدم، خیلی اهل مسخره کردن بقیه و حتی نزدیک ترینهام بود و مشکل عمده ی من باهاش این بود که هر شب باید پیش من میبود و اگر خانواده من چیزی بهش میگفتن من رو میبرد خونه پدرش 😑 و من هم که تازه از یک رابطه پر تنش اومده بودم بیرون اصلا توان جر و بحث کردن نداشتم و سعی میکردم خودمو بزنم به بی خیالی ولی از دوستام به کل فاصله گرفته بودم و حوصله هیچی رو نداشتم و فقط ۲ ماه آخر چون توی خرید جهیزیه افتاده بودم سرم گرم اون شده بود ولی باز هم کوچکترین اتفاق من رو میکشوند به سمت فکر کردن به مهرداد و من عذاب وجدان شدیدی نسبت به بهروز داشتم چون به نظرم حتی فکر به مهرداد هم خیانت بود...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
2740

بازم میزاری امشب ؟

گر تو با بد بدکنی، پس فرق چیست    ... ...... نصف “مهم نیست” هایی که میگم خیلی هم مهمه،نصف “بیخیالش” هایی هم که میگم هنوز تو فکر و خیالم هستن، نصف “به من چه” ها به من اتفاقا مربوطن و اکثر “نمیدونم” ها رو میدونم،فقط حسش نیست میفهمی؟
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   بهاران7979  |  18 ساعت پیش
توسط   _khab_  |  6 ساعت پیش