سلام به همه ! ما یه سال تو یه اپارتمانی بودیم که سر یه جریانی چهارتا خانواده باهم رفیق شدیم جوری که کله هفته تو زمستون ییه جا جمع میشدیم و خیلی خوش بودیم همه ساده و بی ریا البته تو ظاهر اینجوری بوده . همه به هم اعتماد داشتیم تو روزای سختمون کنار هم بودیم حتی زمانی که ما خونه گرفتیم و جدا شدیم کلی گریه و اه و ناله که چرا میرین بعده یه مدت یکی از همسایه ها که از لحاظ خانوادگی مشکلات خیلی عمیق داشتن شروع کردن زنو شوهر به موش دوونی و همش بد گفتن از یکی از همسایه ها جوری که منومیترسوندن که اصلا بچه تو خونه اون همسایه نزار یارو زنه بیماره روانیه قرص میخوره بلایی سرتون میاره از شما بدش میاد و کلی حرفای که گفتنش اینجا زشته اوایل ما به حرفشون اهمیت نمیدادیمو این رابطه همچنان برقرار بود تا اینکه یه مسافرتی رفتیموبرگشتنی با همون همسایه که تزش بد میگفتن ما حرفمون شد به طرفداری از ما دو تا همسایه دیگه هم از اونا جداشدنو با ما ادامه دادن سفرشونو واین اتفاق باعث شد اون همسایه که موش دوونی میکرد بیشتر و بیشتر رابطه هارو خراب کنه همش حرفایی میگفتن که ما نتونیم هیچوقت باهاشون اشتی کنیبم یه اتفاقی واسه اون همسایه مون افاد و باعث شد که دوباره اشتی کنیم بعد از اشتی نمیدونم چرا و به چه دلیل اون زن شوهر با مالج افتادن و تو یه فرصت همه حرفایی که زده بودن به اسمه منو شوهرمو اون بکی همسایه که خیلی بیگناهتر از ما بودن زدن🤦♀️جوری که اینیکی همسایه اصلا اجازه توضیح نداد که ما بهش ثابت کنیم حرفای ما نیست 😐 الان اونا فکر میکنن ما دنبالشون بد کفتیم ولی خدا شاهده اصلا یک کلمه هم من در موردشون حرف نزدم ولی الان اش نخورده و دهن سوخته شدم یعنی موندم چه جوری روشون میشه اون همه حرف زشت درموردشون زدن الان صبح تا شب باهمن نمی دونم چه جوری بهشون بگم ما حرفی نزدیم اصلا گوش نمیدن واگذار کردم به خدا وزمان ایشالا یه موقعیتی پیش بیاد تا بتونم همه چی روثابت کنم چون حرفایی رو زدن که فقط بین خودشون بوده راه حلی پیشنهادی ندارین؟؟؟