دار شدن هم قصد جدایی نداشتم ولی بازم راضی نبودم... شوهرم خیای بده.. معتاد و سیگاری
نیست..
دست بزن داره تو دعواها... خرچ کن و پول درار و دنبال زندگی خوب کردن بهتر کرذن نیست... ( با اینکه میبینه بچه دوقلو داریم دنبال شغل دوم نمیره جاش میره دنبال خوش گذرونی ها و علایق خودش)
از زندگی کم میذاره... ( خیلی خرج خونه و من نمیکنه...
مثلا من زایمان کردم یه کادویی طلایی معمولا میگیرن نگزفت..
( بملند که تو این 6 سال یه بار به من هدیه ( تدلذی ی سالگرد ازدواجی عیدی چیزی نداد...
همیشه پول لباسی چیزی رو با بدبختی ازش میگیرم...
همیشه ها...
واسه خونه بخوام چیزی بخرم اصن روم نمیشه از این بخوام جرات ندارم چون میگه لازم نیست... بخ ام بخرم باید یواشکی با پ. ل خودم بخرم..
پدل دندونپزشکی منو نمیده هی میگه برو جای ارزون
کلی تا الان دعوا کردیم تو این سالها... منو میزنه حمله میکته... داد و دندون سابیدن و حالتای عصبی گرفتن و میگیره... یه بار منو گرفت با موهام کشوند رو زمین...
دایم طرف جاریام و داداشاشو و ننش اینارو میگره..
تو داستانی که جاریم درآورد طرف اونو گرفت... با اینکه حق با من بود..
کلا که با من زیاد رابطه نداره... الانم یکسالو نیمه رابطه نداریم چون باردار بودم و بچه ها کوچیکن دایم بچه داری میکنم. دوقلو 6 ماهه دارم.
حتی از دست زدن به من ( برا خاطر غیر س.. هم ابا داره ( مثلا انقد خسته و لهم بهش میگم یکم دستامو شونمو ماساژ میدی... هزار بار خواستم عین هزار بارو طفره زفته به بهانه هایی...
کلا مثل خواهر برادر که هیچ عین دو تا همخونه دشمن هستیم...
کمک بچه داری و خونه که نمیکنه میگه وظیفه توئه..
کلا به خواب و استراحت و غذا خوردن من حسوده...
برا جون خودش جهوده تا یذره سردش میشه میگه آنفولانزا گرفتم میزه استراحت میکته ولی من تو کل بارداری فقط نمردم همه مدل دردی کشیدم سردرد و تهوع و.... درد های متنوع و... ورم و
.. دو ماه اخر کلا یه ثانیه نخوابیدم رو مبل تا صبح مینشتم فک میکزدم
اصن نگفت خرت به چند من.
کلا منو نمیبینه..
ولی من بازم نمیخوام مطلقه شم... فقطم چون جلیی ندارم و پول ندارم مهریمم میگه نمیدم ( ندارم) خودمم نمیخوام آبروم بره.. کسیم نیست دیگه بعدش ازدواج کنم.. قبلشم که بچه نداشتیم به همین دلیل ها جدا نشدم...
کسی شبیه من هست؟ دلداریم یده