من سر سفره عقد شوهرم گريه ميكرد هي فين فين ميكرد تو دلم گفتم اه پسره لوس به زنداييمم سپرده بودم هرموقع وقتشه بله بگم يه تلنگر بهم بزن سر همون خطبه اول خواهرش اومد بهش دستمال بده دستش خورد به من منم فكر كردم زنداييمه سرمم زير چادر بود زرتي گفتم بله 🤦♀️