شوهرم از قبل بچه داره. ۵شنبه جمعه ها حواسش فقط ب بچشه. من جمعه شبها با التماس میگم بریم بیرون...اونم باکلی ناز و منت شاید قبول کنه.... خیلی دلنو میشکنه منک انقدر قانع هستم هردفعه مثل بچه ها تهدیدم میکنه میگ فقط انقدر پول دارم.خریدنداریما......منم هرسری باهاش بحثم شده و گفتم لطفا مثل بچهها تهدیدم نکن ...من تاحالا جیخاستم..خیلی بهم برمیخوره.... هرهفته باید باخواهش راضیش کنم بریم بیرون اونم اینطوری میکنه ومنم قهرمیکنم... امروز برای بار ۲۰ ام گفت انقدر پول داریم اخه خیلی سخته و فلانه و.... بهش گفتم بریم محلمون بچرخیم خیلی دلم تنگ شده. محل خودم. اونم ایطوری گفت زد تو ذوقم... بعدم گفت بیرون رفتنمکن خیلی واسم عذابه.😥
دلم خیلی شکسته..... واس بجه خودش وقت میزاره اما من نه...اونوقت میگ عذابه.... الانم گفت میخوای اماده شو اما من گفتم نه خودم بعدا میرم.ازخداخاسته گفت باشع. دارم کلی اشک میریزم....میخام بهش بگم منم از بیرون رفتن باتو حالم بهم میخوره عوضی! هیچوقت نمیخام باهات برم بیرون میفهمی.....