شوهر من 9 سال ازدواج کردیم خونست پشت کامپیوتر و برا این و اون مقاله و پایان نامه مینویسه و مثلا پول در میاره.9ساله هم هست دانشجوی دکتراست ولی نمیره دانشگاه سراغ کاراش که تموم کنه. کلا باید برا هر کاری حلش داد.
اگه میپرسید تا حالا چطور زندگی کردیم.دارو ندارم و اول زندگی گذاشتم خونه 70 متری خریدیم که اجاره ندیم خرج خورد و خوراکمونم از یه جایی که نمیتونم بگم ماهی یه مقدار ناچیز میریختن به حسابمون در حد ا الی ا و نیم ملیون سهم من و شوهرم.اوایل بچه نبود میگذروندیم الان با وجود بچه واقعا تو فشاریم. با این که بچه بهمون اضافه شده بازم یه تکونی به خودش نمیده.نشسته و کیف میکنه.
حالا اگه بی پول نمونیم یه چیزی.تابستون دیگه یه قرون تو جیبم نبود بچمو ببرم پارک.که اگه تو راه چیزی دلش خواست براش بخرم.
آخر سرانقدر بهمون فشار اومد و قرض و قوله تا آقا راضی شد ماشینمونو بفروشه.منو گذاشت خونه پدرم و خودش با پسرخواهرش و دوستش رفتن تهران و اینور اونور فروش ماشین.ماشین و بعد یه ماه تفریح وگردش فروخت 40ملیون که ده ملیون خرج خودش و ماشین و دوستاش و اقامتشون و قرض و قوله شد و تازه زنگ هم بهش میزدی پس کی میای منو ببری کلی هم غر زدن که ماشینمو دوس داشتم حیف شد و تو قناعت نکردی وگرنه الان ماشین داشتیم و....
حالا باز نشسته خونه پشت کامپیوتر غیر مستقیم میگم خب یه کاری بکن.خودم شروع کردم خرید فروش لباس مسخره میکنه.خودش هم که هیچ نشستیم پول ماشین تموم شه ببینیم چه خاکی باید سرمون ریخت