من ۹ ساله ازدواج کردم،شهر همسرم حدود ۳ ساعت فاصله ست
از اولش خونوادش خیلییی فتنه کردن و بهترین روزهای زندگیمونو خراب کردن
شوهرم همه چی رو بهتر ازمن میدونه اما جلوی من حاضر به قبول کردن نمیشه که چقد بی احترامی میکنن و فحش میدن..
حتی چند بار دعوا بدجور انداختن بینمون
که کتک کاری شد که الهی به سر دخترشون بیاد..
بابای بیشعورش گفت برو طلاقش بده که کار به مشاوره و اینا کشید..
خلاصه بگم که من جیگرم از اینا تیکه پاره ست..
با همه ی این اتفاقا و حرفا،هیچ وقت حتی یه بارم نذاشتم شوهرم بدون من بره و بیاد اونجا.همیشع باهاش رفتم.
دو دلیل
یکی اینکه اونا مخصوصا مامان باباش آرزوشونه من باهاش نرم اونجا،بتونن تنها شوهرمو گیر بیارن پُرِش کنن.(علنا گفتن که تنها بیا)
خودم چندبار اونجا بودم رفتم سرویس،گوشیم و رو ضبط گذاشتم شنیدم چی گفتن بیشعور ا..
یکی دیگه مامانش خیلی تو کار طلسم و جادوهه..
قشنگ تا میریم اونجا و میایم شوهرم از این رو به اون رو میشه با چیزایی که میده بخوریم.😞(منم مجبورم هی برم باطل ولی هر بگیرم،نگین الکیه که مطمئن باشین نیست بخوام هم توضیح بدم زیاد میشه)
حالا دفعه ی آخر یه بحثی شد بابای کثافتش الکی پاچه ی منو گرفت و داد کشید سرم گفت تو هر وقت میای اینجا اعصاب ما رو بهم میریزی😐
شوهرم هم مثل گاو نشست نگاه کرد..
حالا بنظرتون من بازم باهاش برم و بیام ؟؟
اگه برم خودمو کوچیک کردم اگه هم نرم اونا به آرزوشون میرسن،شوهرمم بیشتر پُرِش میکنن..
موندم چیکار کنم 😞