چند سال پیش یکیو دوس داشتم بهش نرسیدم گریه میکردم بعداز کات خالم تهمت زد در قالب یه خواب گفت خواب دیدم دختر نیستی واسه همین گریه میکنی من همش ۱۹سالم بود در صورتی که ماهی یبار نیم ساعت همو میدیدیم دلم شکست دم نزد جدا شدم خالم گفت اندازه ی لیاقتت داری زندگی میکنی
....یه پسر داییم دختر خالم دوست داره که مثل برادرم بود دختر خالم دوستش نداشت یکی خاله دیگه واسطه بود سه سال به جای دختر خالم با پسر داییم چت کرد و قرار میچید به زور دختر خالم میفرستادسر قرار بلکه عاشق شن منم سر راحتیم با پسر داییم بهش گفت احمق عمته داره باهات چت میکنه خاله هام دست به یکی کردن که تهمته و من دختر خالمو واسه برادرم میخوام واسه همون دو بهم زنی میکنم دم نزدم بخوام از خودم دفاع کنم....پام شکست ....داییم ماه قبلش دماغش شکست رفتم عیادت....خانومش مشکل ریوی داشت ....رفتم ملاقات....پسر خالم پاش شکست رفتم ملاقات ....این اواخر بچه اش به دنیا اومد با این که دختر خونه پدرمم هستم واسه بچه اش هدیه گرفتم .....تو دوران جدا شدنم موندم پیش مادر بزرگم با حاله بدم میبردمش دکتر ولی پایه من شکست بعداز دوماه بیرون نرفتن رفتم خونش ۵۰داد دستم😥میخوام چیکار.....دختر یه خاله دیگه ام فهمید گوشیمو عوض کردم از کرج کشوند من و و تهران سر مرام رفتم ازش عکس انداختم سه ماه ازش خبر نشده این تا اینجای داستان پسر دایی مامانم میشه پسر خواهر شوهر خالم شمارمو پیدا کرده بود داده بود دوستش بهم پیشنهاد دوستی بده از طرفش خالم میگفت دروغ میگی وحید نداده پی امو تو دادی سر اون کلی تهمت تحمل کردم این اواخر خونه مادربزرگم به بزرگی خدا قسم عمو یهو داداشام به فحش کشید اونمناموسی مادر پدرم خانواده مارو بیرون کرد گفت دیگه نیایین عمو با یه چاقو عمل کرد به سمت داداشم من ترسیدم ضعفکردم امبولانسم حتی اومد میگفتن فیلمه از طرفی ازدواج مادر و پدرم دختر خاله پسرخاله ای هرجا بریم دوطرفو باید ببینیم الان عروسی دختر خالم دلم به رفتن نیست حس میکنم اونجا جایی ندارم کسیو ندارم خیلی کلنجار میرم برم یا نه حرف کسی واسه مهم نیست ولی تحمل یه عده برام سخت واقعا بدنم میلرزه حالت عصبی میگیرممن حتی لباس گرفتم و چهمجلسی چه لباس بیرون ولی چند ماه درگیره اینم برم یا نه....راهنماییمکنین