من خواستگار نديده نشناخته راه نميدادم خونه اما يبار در مورد كسي شنيده بودم يه چيزايي از قبل دست بر قضا تو يه مهمونيه شلوغي هم ايشون بودن و چنان نگاهشون روم سنگيني ميكرد من نتونستم سرمو بيارم بالا و ببينمش خلاصه قرار شد بيان آشنا شيم خانوادگي و من چون از قبل درموردش ميدونستم و كنجكاو بودم اجازه دادم بيان
اون اقا يه برادر داشت فقط كه اونم دوقلوش بود
به ما گفته بودن اونيه كه عينك زده بود تو اون مهموني
خلاصه اومدن خونمون و چشمتون روز بعد نبينه هر دو قل اومده بودن و دست بر قضا آقا عينكشونو برداشته بودن و لنز گذاشته بودن معلوم نبود كي منو ميخواست