من از همون اول هم دوسش نداشتم دوست همسرمو میخاستم...ولی اون پاپیش نزاشت شنیده بودم ک ولی اونم منو میخاد یکی بهم گفته بود منم از اینکه لجشو در بیارم با رفیقش ک الان همسر خود مه ازدواج کردم من خیلی اشغالم چون با شوهرم میخوابم ولی بفکر دوستش هستم وقتی شوهرم میاردش خونمون قلبم میاد تو دهنم بخدا خیلی خواستم
فراموشش کنم بخاطر پسرم بخاطر زندگیم هزار بار ب شوهرم گفتم اینو نیار خونه باهاش قطع رابطه کن ولی اصلا گوش نمیده همش میگ چرااا
دلیلش رو هم نمیتونم بهش بگم
دست خودم نیس هیشکی منو درد نمیکنه من با این عشق ممنوعه چیکار کنم ک همیشه جلو چشممه اصلا هم چشم پاک نیس خیلی اذیت میشم