یاد دوسال پیش سیزده بدر افتادم
خواهر شوهرم و مادرش رفته بودن مشهد با قطار دقیقا ظهر سیزده بدر میرسیدن منم تو عقد بودم به شوهرم گفته بود بگو خانمت برامون غذا درست کنه ما هم قرار بود صبحش بریم بیرون بالاخره صبح زود رفتم خونشون غذا پختم رفتیم بیرون شبش اومدم خونشون مامانش غذا یه هفته پیش تو یخچال خورده بود کل غذاهارو داده بود خواهرشوهرم
دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار
من ۶ تا خواهرشوهر دارم هیچکدومشون به اندازه این خودخواه و پررو نیست 😤