2737
2734
جایی دعوت بودیم، بعد یه دختر کوچولو داشتن،
منم مغزم به خاطرِ یه موضوعی کلاً هنگ بود.
بچه رو به روم رو پای مامانش نشسته بود،من از بچه ها متنفرم ولی اونا نه، نمیدونم چی شده بود محبتم گل کرده بود هی میگفتم بیا پیش عمو سارا جان، بیا عزیزم، بیا یه بوس بده به عمو.خلاصه در حال بفرما زدن بودم که با ضربه ی آرنج مامانم مواجه شدم،...
گفتم چته ،گفت: احمق سارا اسم مامانست،
اسمش ساریناست
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir
یکی از فانتزیام اینه که یه تریلی بخرم , یه دوس دخدرم داشته باشم بشه شاگردم
نه برا اینکه شیشه رو دستمال بکشه و چایی بده
واسه اینکه همش بگیره بخوابه منم به عشقتش عقب تریلی بنویسم:

بوق نزن سالار خوابه...
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
بچه ۶ساله رو دیدم با موبایل با دوستش حرف میزد :
سینا تو فردا نمیای مهد کودک ؟ من با نیما حتما میرمااااا ؛ راستی اون یکی خطم رو پاک کن این یکی رو سیو کن ! o_O
ما ۶سالمون بود با تُف پفک می چسبوندیم به هم
بعضی وقتها هم توی کمد دیواری دنبال یه در بودیم بریم سرزمین عجایب
http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1289595&PageNumber=7
های رفیق !
جـــوری زندگـــــــی کن که اگه یه روزی تو اعـــــــلامیت زدن "جــــــوان ناکــــــام" رفیقــــات بتونن جلــــوی خنــــدشونو بگیـــرن ...! :)
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir
2740
داف آسی دکمه آسانسور را زد و در باز شد به داخل کابین آسانسور رفت و با شیخ همسفر شد:
شیخ:چگونه است که هوای داخل کابین اینچنین داغ است؟
زن:نمیدانم چه بگویم
شیخ: از مولایم شنیدم که در هوای داغ کابین آسانسور کندن لباس معادل با هفتاد سال عبادت است!
زن: پس چرا معطلید یا شیخ بکنید آن عبای زخیم را
شیخ که این را نشانه ای برای پا دادن دانست فرمود:ای به چشم و شروع به کندن لباسهایش کرد
چون شیخ لخت گردید رو به بانو فرمود:نمیخواهید در این ثواب شریک باشید؟
زن گفت:قربون شما مارا نیز دعا بفرمایید من این طبقه پیاده میگردم!
آنگاه زن پیاده گشت و هفت جوان سیبیل کلفت سوار گردیدند با شیخِ لخت چنان کردند که تا هفتاد سالگی فراموش نکرد. !!!
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir
مدرسه دخترونه:
ناظم : دخترا آخر هفته قراره میریم اردو
بچه ها : وای اخ جوووووووووووووو�ون اردو
بچه ها من چیپس میارم با کلوچه و پاستیل
ساناز جون تو هم دوربین بیار عکس بندازیم اونجا
...
مدرسه پسرونه:
ناظم : بچه ها آخر هفته میریم اردو
بچه ها :
اقا هر کی طلبه ویسکیه همین الان دنگش رو بده.
ممد قلیون که به راهه ؟
اکبر تو هم با خودت سیخ بیار یه جوجه کباب مشتی بزنیم
آی آی گفتی بعدشم یه نخ وینستون می چسبه :)))
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir

یکی از فانتزیام اینه که

یه روز صبح بین دوتا خانم بیدار بشم ...

یکیشون پیشونیمو بوس کنه و بگه صبح بخیر عزیزم...

یکیشونم لپـمو بوس کنه و بگه صبح بخیر بابا :|
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir
یه بارم رفتم مغازه سیگار بگیرم
گفتم :آقا یه بسته وینستون بده
مغازه دار گفت :لایت باشه؟
یهو یکی از پشت سرم گفت :آره لایت باشه بچم گلوش اذیت نشه
برگشتم دیدم بابام پشت سرمه!
خیلی ریلکس به بابام سلام کردم ، برگشتم به فروشنده گفتم پس این پاستیل ما چی شد :| :))))
از فروشگاه من دیدن کنید avashop.esam.ir
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز