ماچندتاخواهریم و هممون ازدواج کردیم و فقط خواهر کوچیکم تو خونس و درس میخونه.الان اول دبیرستانه.چندوقت پیش یه پسری بهش شماره داد و ایناباهم رفیق شدن.پسره تو محل خودمونه و کلا بیشتر وقتا که سرکارنباشه پاتوقش سرکوچه مامانمیناس و کلا آمارخانواده مارو داره.ایناباهم رفیق شدن و چت می کردن و هنوز حرفی از ازدواج نشده بود..
خب
اول دبیرستان زوده ها
ازهمون اول این آقاپسر ازمن پرسیده بود که خواهرت چندسالشه و چقد بدنگاه میکنه ادم فکر میکنه الان میاد میزنتش و ازاین حرفا.بعد یه روز به خواهرم گفته بود باخواهرت صحبت خصوصی دارم خواهرمم بهش اجازه نداده بود و گفته بود حرفی داری به خودم بگو و...ک این آقا اومد پیوی من
خب🤔
لایک
گفت که قصدم ازدواجه و سحر و مثل خودت چادری کن و ...منم گفتم سحر پدرمادر داره به من چرامیگی به خودشون بگو.تااینکه انقد اسرارکرد که من به مادرم گفتم این آقاپسره که همشم سرکوچس توخیابون به من گفته ازمادرت اجازه بگیرمادرمو بفرستم..نگفتم تو شبکه اجتماعی گفته چون مادرم قاط میزد
سر جدت تو یه پست همه رو بنویسسسس
مادرمم رفت پیش خانم جلسه قران باز کرد و خییییلی بداومد...منم بهش گفتم بیخیال شو خانوادم قبول نمیکنن.اونم ب شدت ناراحت شد وازاونجاکه غد بودتموم کرد رابطه رو...یه چندوقتی گذشت و همه چی تموم شده بود تااینکه
گذاشت لایک
یه روز که من ازخیابون ردمیشدم یه آقایی به این پسرگفته بود این زنه چقققد جذابه حیف ک شوهر داره ولی من بیخیالش نمیشم و...اینم به خودش اجازه داد که جسارت کنه.بهم پیام داد که من عاشق توام و سحر الکی بود و تروخدابامن باش
وا شماره تو رو از گجا داره؟
منم چیزی که لایقش بود گفتم و به خواهرم گفتم ک چی ازم خواسته..انقققد پافشاری کرد وحرفای مستهجن زد و چیزایی ک اصلا نمی تونم جلوی کسی بگم..بلاکش میکردم باکاربری جدید میومد
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
