من دو ساله عروسی کردم باخانواده شوهرم تو یه ساختمونیم خواهرشوهرم از مامانم بزرگتره دوبار جدا شده بچه نداره و مجرده طبقه اوله برادرشوهرم هم طبقه دومه اونا یه بچه مدرسه ای و یه بچه سه چهار ساله دارن منم طبقه چهارمم مشکل اصلی خواهرشوهرمه که بدبختانه با شوهرم هم یکجا کار میکنن با هم میرن با هم میان همش با همن روزی هزاربار به شوهرم زنگ میزنه حالا بابت کار ولی کارم یه حدی داره شوهرم توقع داره من هر شب باهاش برم پایین دستبوسی خواهرش بدبختی اینه که بچه های جاریم همش پایین ولو هستن تا عمشون میاد میدون پایین جاریم هم نمیکنه بچه هاشو جمع کنه خواهرشوهرم فک میکنه خیلی محبوبه ولی بخاطر اینه که جاریم از شهرستان اومده و کسیو اینجا نداره همش چسبیدن به هم حالم دیگه داره. بهم میخوره من دوس دارم با شوهرم تنها باشم تا میاد نهار میخوره یه ساعت بعد میدوه پایین وقتشو با اونا میگذرونه
خدایا هرچقدر هم می خواد طول بکشه من همیشه اینجا منتظرتم ایمان دارم که آرزوهامو برآورده میکنی