لایک لطفا
اول زندگیمون همه ب من گفتن با جاری بزرگم گرم نگیرم اما 6 ساله الان باهم خوبیم ... ولی بعد 6 سال تازه فهمیدم باید سیاست داشته باشم
حتما باید همانی باشه ک تو رو برده برت گردونه
بچه ها تا اسی میتایپه بذارین منم بگم
همیشع وقتی خوابیم ساعت ۲ ۳ شب همش صدای یخچالمون میاد
منم دیدم فایده نداره گفتم مث بچه ها رفتار نکن بیا و اینا گفت من دیگه باهات زندگی نمیکنم. منم گفتم خب نیا و منم باهات نمیمونمو اینا بعد کمی ک خونه جاری موندمو گل گفتیم . یهو دیدم خواهر کوچیکه زنگ زد بهم گفت واسه شام میای گفتم ن گفت مگه کجایی گفتم نمیتونم بیام حالا دیگه اونم گفت باشه منم موندم تا اینکه برادر شوهرم زنگ زد گفت مامانم خیلی ازت ناراحته گفته چرا پیش(من ک مثلا اسمم زهراس) حرف میزنی و ماهم شوکه شدیم گفتیم کدوم حرف گفت مادرم گفته مردم سر جنازم نیا و....
نمیفهمم وقتی همسرتون راضی نیست چه اصراری دارید با فامیل و خانواده اش مراوده داشته باشید؟
این خیلی غلطه
کاسه داغتر از آش نباشیم
بااین رفتاری ک داشتی مشخصه حالا اگ شوهرت یا خونوادش اصرار ب صمیمیت میکردن تو برعکسشو انجام میدادی😐😐
هول ندید اقا
خواهر من چرا کاسه داغتر از آشی. نباید میرفتی زنگ میزدی عذر خواهی میکردی. عجب
وای چقدر هیجان انگیز خووووب بعد چی شد
