از اونجایی که باردارم و استراحت مطلق هر چند وقت یکبار که مادرشوهرم میاد خونمون، یک روز یا نصف روزیی که پیشمون وایمیسته، با اینکه اصرار میکنم کاری نکنه، خونه رو مرتب میکنه کارامو انجام میده. منم خیلی همیشه تشکر میکنم.
چند وقت پیش امده بود خونمون، بعد پسر جاریم که خونشون نزدیک خونمونه و 4 سالشه اومد خونمون.
بعد گفت مادر جون بیا خونه ما، پاشو بریم خونه ی ما و... چند بار گفت منم طبق معمول قبل بارداریم با لحن مهربون و خنده گفتم نه مادرجون خونه ما باشه دیگه و... یکم تعارف کردم زشت نباشه هیچی نگم!
یهویی بچه 4 سالشه برگشت خیلی جدی گفت مگه مادرجون کلفته تو هست، کلفت گیر آوردی! همش باید کاراتو بکنه!!!
یعنی من اون لحظه شاخ در آوردم. موندم چی بگم خیلی زبون درازه این بچه!!!
جرئت نمیییکنی باهاش حرف بزنی می مونم چی بگم بهش
حالا بازم میگم از این گنده حرف زدنش