2737
2734
عنوان

خاطرات ترسناک ( باردارا نیان )

651 بازدید | 60 پست

اول خودم میگم 

با خانواده عموم تو باغ خارج از شهر بودیم که اتفاقا قبلا شنیده بودیم اونجا یه خبرایی هست

عموم تو باغ قدم میزد ما تو خونه باغ نشسته بودیم 

عموم اومد تو خونه تا چشمش به مادرم افتاد که خواب بود شوکه شد و رنگش پرید 

گفت کی خوابیده؟ گفتم بک ساعتی میشه  

خلاصه ک کاشف به عمل اومد پنج دقیقه قبل مادرم و تو باغ دیده البته نه مادرم و یکی شبیه مادرم و

همون شب فرار کردیم از اونجا 

الانم از زیر پتو دارم براتون اینارو تعریف میکنم😨


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

من زمانی که دانشجو بودم خوابگامونم توی دانشگاه درندشتی خارج شهر بود همش باغ و زمین و درخت بود خیلی تجربه جن دیدن داشتن بچه های خوابگاه

یه شب توی امتحانات یکی از دخترای خوابگاه رفته بود خونه داداشش نبودش انتهای سالن خوابگاه یه سالن مطالعه بود که هیچکی ازش استفاده نمیکرد تاریک بود اون شب که دوستمون نبودش همه بچه های خ ابگاه اونو با لباس سرتا پاسفید گوشه سالن مطالعه دیدن😱😱😱


2738
من زمانی که دانشجو بودم خوابگامونم توی دانشگاه درندشتی خارج شهر بود همش باغ و زمین و درخت بود خیلی ت ...

یا خدااااااا 

من خیلی ترسوام و قوه تصورم بالاس 

رسمااا مردممم 

گزارش بزنین اشتباه کردم 😨

یا خدااااااا  من خیلی ترسوام و قوه تصورم بالاس  رسمااا مردممم  گزارش بزنین اشتباه ...

خدا شاهده اون۴سالی که اونجا بودم یه چیزایی دیدیم و شنیدیم 

بعد فارغ التحصیلی یه کانال تلگرام زدیم با بچه های خوابگاه تجدید خاطرات اونموقه رو میکردیم همه از ترس افتاده بودن گریه کردن

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز