قسمت آخر:آمدن پریسابه خونه ی ماباعث شدپدرامیدگاهی بهم زنگ بزنه حال خودم وبچه هاروبپرسه
روزهای اخربارداریم بودوبیشترشبهانمیتونستم بخواب گاهی تاخودصبح بیداربودم بیشتراوقات امیدهمراهیم میکردبیدارمیموندباهم ازگذشته حرف میزدیم وهرموقع بحث زندگی من باعمادمیشدمیگفتم حلالش نمیکنم چون خیلی چیزهاروبرات برعکس تعریف کرده امیدمیگفت گذشته هاروول کن به فکرآینده باش
بااینکه بارهابرای امیدتعریف کرده بودم اون روزدقیقاچه اتفاقی افتاده ولی نمیدونم چراحس میکردم امیدهنوزهم باورش نمیشه من بی دلیل وفقط برای خریدن اون سنتورلعنتی رفتم مغازه عمادوبعدازچندبارگفتن دیگه اصراری به باورکردنش نداشتم چون بی فایده بود
هرچندامیدبعدازازدواج هیچ وقت برای بیرون رفتن بهم گیرنداده
روزی که میخواستم برم برای زایمان پدرامیدخبرداشت وصبح زودامدنگین ونویدروبردخونشون منم باامیدرفتم بیمارستان
نزدیک ظهرایلیاپسرم به دنیاامدوقتی من روبردن توبخش خیلی ازهمکارهام امدن دیدنم بهم تبریک گفتن بااینکه دوربرم خیلی شلوغ بودوهمه هوام روداشتن ولی نداشتن یه همراه مثل بقیه اذیتم میکرد
امیدبااینکه قبلاهم تجربه ی پدرشدن روداشت ولی طوری رفتارمیکردکه انگاراولین باربودپدرمیشدکلی براش ذوق داشت
غروب بودکه امیدرفت تنهاشدم نمیدونم چرادلم گرفته بوددوستداشتم گریه کنم اشک توچشمام جمع شده بودبه سقف اتاق نگاه میکردم که متوجه شدم یکی وارداتاق شد
باورم نمیشدمادرامیدبودبایه سبدگل امده بوددیدنم
نمیتونستم بشینم مادرامیدگل روگذاشت کنارتخت بوسیدم بچه روبغل کردخیلی خوشحال بودم
بااینکه خیلی مغروربودولی اون شب بامهربونی بامن رفتارکردکمکم کردبچه روشیردادم جاش روعوض کرد
وتافرداکه مرخص بشم پیشم موند
وقتی هم رفتم خونه تاده روزآمدکنارمن وبچه هاموند
خودامیدهم ازاین تغییررفتارناگهانی مادرش تعجب کرده بودولی هیچ کدوممون به روش نیاوردیم
طوری رفتارمیکردیم که اصلادرگذشته هیچ اتفاقی نیفتاده وتابه امروزکه ایلیانزدیک دوسالشه هیچ وقت ازگذشته بامادرامیدحرف نزدیم ورابطه ام خداروشکرباخانواده امیدخیلی خوب شده
مادروپدرامیدخیلی کمکم میکنن ودرحال حاضرمادرسه تابچه هستم کنارهم خوشحالیم اززندگیم راضی هستم
هرزندگی سختی ومشکلات خودش روداره این ماهستیم که بایدقوی باشیم تسلیم مشکلات نشیم
میدونم میخوایدبدونیدبقیه چکارمیکنن
سانازباامیرازدواج کردبه زودی مادرمیشه وشب عروسی سانازفرشادرودیدم که بادخترخاله ی خودش نامزدکرده
ازعمادوزینب دیگه خبرندارم ونمیدونم هنوز زندان هستن یاآزادشدن
پایان