بعضیا واقعا خدا نترسن و دوبهم زن هستن
منم باهمسرم دوست بودم
مادرش تو رو شوهرم یجوره تو رو من و خانوادم یجور دیگه دخترشم همینطور
خدا کی جواب میده موندم
لااقل موقعی بده ک ماهم بفهمیم خدا وجود داره یا نتیجه کارتو میبینی
خاطرات تلختو خوندم خاطرات خودمم تداعی شد برام کم و بیش مث خودم بود