خاطره بگم
۱۰ سالم بود
من چند وقت یک بار با بابام میرفتم اداره بابام
همکاراش منو میشناختن
یبار که تو سالن نهارخوری بودیم دوست بابام اومد جلو گفت سلام نیلوفر خانم خوبی؟ دستشو آورد جلو که دست بده
منم دستمو بردم که دست بدم یهو دستشو کشید عقب
گفت نه تو دیگه بزرگ شدی دخترم.
من به شما نامحرم هستم نباید به آقایون دست بدی !
اون لحظه حس خیلی بدی بهم دست داد ضایع شده بودم
ولی همون شد دیگه به هیچ مردی دست ندادم