چندتاش رو خوندم
باور کن مادرشوهر منم دست کمی از کل فامیل شوهر تو نداره
بعد هر اتفاق هم پشت سرم کلی حرف میزنه همهدجا و به گوشم میرسه
و خیلی چیزای دیگه
سالی یکی دوبار با من قهر نکنه که اون سال براش نمیگذره
اما من بازم سعی میکنم اعصابم رو بهم نریزم چون میدونم اون همینه که هست
بعدم زندگیم رو اونجور که دوست دارم پیش ببرم
یه جاهایی با دلش راه میاما اما ن زیاد
دیگه کم کم خودش فهمیده خیلی نباید ازم توقع داشته باشه
بازم بهش برمیخوره و پشت سرم حرف میزنه
منم محل نمیدم انگار ن انگار
نمیذارم هم مجبورم کنه ب انجام کاری چون بعدش تا چند وقت به نرز دیوونگی میرسم اگه زورکی کاری رو انجام بدم