بعد از 6 سال زندگی توی ساختمون مادرشوهر بالاخره شوهرم راضی شد از اینجا بریم خیلی اذیت شدم این مدت .بالاخره راضی شد و خودشم گفت اینجا بودن براش فایده نداشته و بهتره بریم من خوشحال بودم و برام غیر قابل باور
اول رفت مغازه گرفت تهران و گفت میریم تهران خونه اجاره میکنیم وای تا مادرش و این خواهرش که طلاق گرفته فهمیدن مغازه توی تهران گرفته و ما هم همیشه سر رفتن از اینجا با هم جنگ داشتیم حتما دیگه میریم باورتون ميشه خواهرش رفته گریه و زاری که شما برین من چیکار کنم من تنها میشم و دیگه نميدونم چچیا گفته الان 3 ماه که مغازه گرفتیم شوهرم هرروز صبح میره و شب میاد بازم مثل این 6 سال منو با زبون نگه داشته ...آره میریم بزار وام بگیرم باشه شنبه میرم قرارداد مینویسم...من حتی کابینت هاروهم جمع کردم ولی عین خیالش نیست😔😭