من دوتا خواهرشوهر دارم یکیش ۱۴ سالش یکیش ۱۸ سالش ... بزرگه خدایی اهل حسادت نیست برعکس هرکار با داداشش میکنیم طفلی ذوق میکنه ولی اون کوچیکه خیلی پروعه نگاه به سنش نکنین بخدا حرفایی میزنه آدم فکر میکنه چهل سالشه مثلا داداشش واسه من تولد نگرفت واسه اون گرفت میخواست منو بسوزه میگفت اره خدایا شکرت با این داداش خوبم که همش خوشحالمون میکنه😐یا مثلا علیرضا شوهرم برای گوشیم قاب گرفت فرداش دیدیم اینم گرفته والا نگین مگه چند سالشه گوشی داره از ده سالگی داره گوشی... قبل محرم گفتم علیرضا تو عروسی فلانی لباس باید بخرم اینم گفت مامان منم میخواما داداش پول میدی ☹😐دلم میخواد لهش کنم پرو رو مثلا یکماه ما قهر بودیم حالم افتضاح بود پیام داد آبجی چطوری داداش علیرضا اومد بوسم کرد پنجاه تومنم پول داد ... خب درسته وقتی منو داداشش میدونه قهر جدی ایم اونطور بگه😐شما بگین من با این دهه هشتادیه تخصه پرو چکار کنم دقم داد الف بچه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...!!!نه جایی بخاطرم تعطیل میشود...!!!نه در اخبار حرفی زده میشود...!!!نه خیابانی بسته میشود...!!!و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود...!!!تنها موهای مادرم کمی سپید تر میشود...!!!دخترم تنهاتر...!!!و پدرم کمی شکسته تر...!!!اقواممان چندروز آسوده از کار...!!!دوستانم بعد از خاکسباری موقع خوردن کباب آرام آرام خنده هایشان شروع میشود...!!!راستی عشق قدیمم را بگو اوهم باخنده هایش در آغوش دیگری،مراازیاد میبرد...!!!من تنها فقط گورکنی را خسته میکنم...!ومداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک تمساح میریزد...!!!و من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند...!!!من میمانمو و خدا،بااحساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند...!!!