من قبلا در مورد عشثم بهتون گفته بودم و اینکه خونوادش نداشتن باهم ازدواج کنیم برادرش و پدرش چندس به پاش نشستم بالاخره شدم دختر ترشیده
الا پدرش بد جور مریضه . میاد محل کارم با محبت باهم حرف میزنه ومن احترامش دارم ولی هرگز نمیبخمش .داداشمش که از روز عقد این اقا همش توبیمارستان زیر تیغ . یه روز پاش . یه روز کیسه صفراش . یه روز اپاندیسش . خدا رو شکر یه روز خوش ندیدن. حالا دوستم میکه ببخشش تا راحت بشه نمیتونم . الان 33 سالمه. همه رو به خاطر ش رد کردم