مادربزرگم از طرف پدری
اگه مردم هیچ برام سیاه نپوشید
ازتون راضیم
بعد به پدرم خطاب کرد گفت پسرم بودی امیدم بودی خیرببینی اولاد
بچه هات خیرببینن
ازش خداحافظی کردیم یکساعت بعد زنگ زدن گفتن تو رو به قبله خوابیده و تموم کرده
مادر مادرم همیشه بهم میگفت خدا کنه اگه هروقت مردم
تو حضور نداشته باشی
چون نمیخوام هیچ وقت اشک تو رو ببینم
آخرین باری که دیدمش گفت برای خودت زندگی کن بفکر خودت باش بیشتر
برگشتم خونم
آخه من غریب هستم
دی ماه سال گذشته فوت کرد هنوزم یبارنشده برم سرخاکش
اصلا رفتنمون جور نمیشه
تومراسمشم نتونستم برم فقط گریه میکنم