ی بار لباسات برعکس بپوشی قضیه رو میگیرن 😁😁😁
من جات بودم بودم جلوشون میگفتم کاش میگفتین میان براتون میوه شیرینی میخریدم
یا بهتر پذیرایی میکردم
قبلا خونشون اینجا نبود تا شهر ما شیش ساعت فاصله داشتن به جز خونه ما هم جایی نمیرفتن،یعنی صددرصد معلوم بود میان خونمون،باز نمیگفتن،یه بار گفتم چرا نگفتین غذای خوب براتون تدارک ببینم،گفتن نه میخوایم اذیت نشی😐
تو دلم گفتم اگه چار مدل غذا درست کنم برام راحت تره تا یهو بیاین پشت در
وای میفهممت منم چند روز بعد از عروسی برای تولد شوهرم دوتایی رفتیم بیرون تاغذاسفارش دادیم میخواستیم بخوریم مادرشوهرم اینازنگ وزنگ وزنگ زدن که ماپشت در خونتونیم چرا نیستید ماهم شام خورده نخورده پاشدیم جشن دونفره مون خراب شد تازه طلبکارم بودن چرا کلیدبه ماندادین خودمون بریم تو!جالبه تو چندسال نامزدیمون اصلاتولد شوهرم یادشون نبود!
واقعا تمام مدت سر پام،دیشب دیگه دیدم واقعا نمیتونم،چون آخر هفته هم بود گفتم بزار پنجشنبه کامل تمیز میکنم
آره قبلا زیاد برام مهم نبود ولی الان نمیذارم به هم بریزه،الانم چیز خاصی نبود ولی خب تمیزم نبود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
