کل خانواده شوهرم عادت دارن سر زده میان،اصلا هم کاری ندارن ساعت چنده،البته خیلی کم میان ولی همونا رو هم سر زده میان،من دانشجوام یه دخترم دارم که کلی ریخت و پاش داره،امروز تا ساعت سه بیمارستان بودم بعدشم که اومدم دخترم کلی بد قلقی کرد تا بخوابه،ساعت شیش بود که از بس خسته بودم نتونستم پاشم خونه رو جم و جور کنم یکم خوابیدم تا هفت،دیگه پاشدم داشتم تو ذهنم برا خونه برنامه ریزی میکردم که امشب فلان کنم فردا فلان که در زدن،تا برادرشوهرم و جاریمن،منم پتو متو تو دست و پا جارو هم نزده بودم،کلی چی دخترم ریخته بود،خیلی استرس بهم وارد شد،خب چرا ده دیقه قبلش نمیگین دارین میاین،اینقدر استرس گرفتم😥