2733
2739
عنوان

این داستان:

569 بازدید | 52 پست

این داستان :ایستگاه اتوبوس



من دو ساله نرفتم زیاد بیرون از خونه . در حد دکتر و خونه مامانم 

امروز شوکه شدم 

چ وضعیتیه اخه 

اون از طرز لباس پوشیدن 

اون از دختر پسرا ک کم مونده وسط خیابون کارا همدیگه رو بکنن😕

امروز تو ایستگاه اتوبوس بودم ک ....


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

همه ساکت بودن ناگهان خری گفت😕

کاش ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ..ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ..ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭﺩﺭ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ...!!!
2728

ی دختره و پسره بودن 

هی همدیگه رو بغل میکردن و بوس میکردن و پسره لب دختره رو بوس میکرد و....

ک یهو دختر آدامس ک تو دهنش بود رو با زبون آورد بیرون 

پسره آدامس رو خورد با دهنش 

در واقع زبونشو خورد 😕😕😕

اینا عادیه؟؟؟؟دو سال پیش اینجوری نبودا 

بی مکانی بی داد میکنه 

هی دختره میشست رو پا پسره 

ی وضعی بودا 

داشتم عق میزدم

2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز