انقدر بچه بودیم که هیچری اکشنی نمیتونستیم نشون بدیم!
خانومه مجرد بود هرچیبهش مادربزرگم و عمم گفتن تو زن پسرما نشو تو بچه ای هنوز پسر مندست بزنداره زندگیش نابود شده یبار دوتا بچه داره ولی اومد زن بابام شد.مادر بزرگمگفت حالا ک زنش شدی فعلا بچه نیار بزار شوهرتو بشناسی بزار بفهمی چی میگه ولی چون مادرشوهر بود شد دشمن! بچه دار شد پدرمافتاد زندان بخاطر مشکل مالی
هرچی بهش گف مادربزرگم بیا برو طلاق بگیر برو دنبال زندگیت خودتوحروم پسرمنکن برو تو جوونی!به همهگفتمادرشوهرم اینجوریه اونجوریه
بعد که بابام ازاد شد یه معتاد دیوونه شده بود اومد همه رو میزد منو عزیزمو داداشمو زنشو همه رو
مادربزرگم گفت نزار دیگ حامله بشی به همه گفت مادرشوهرم یه دختر و ی پسر از عروس اولش داره دیگه بچه منو میخواد چیکار!
اومد زندگی درست کنه بدتر زندگی خراب کرد و اخرم با دوتا بچه طلاق گرفت و رفت.الانم دوسال جدا شدن ولی هنوز زنگ میزنه به بابامکه بیا خونمون.به بابام گفته خونه بخر منبرگردم . بخدا از زندگیم بگم یه کتاب میشه لعنتی