😉
چشمک زدی یعنی +۱۸ بگیم😁
داداشم کوچولو بود ولی دیگ دسشویی رفتن یادگرفته بود و اصلا کار خرابی نمیکرد...اون شب جلو مهمونا کلی پی پی کرد😂😂😂😂
یبار خاستگار اومد پذیراییمون بزرگ بود بابام گف برید همون گوشه بشینید حرف بزنید... رفتیم تو حال ی لبخندی زدم ب پسره بابام دیدم پیام داد رو گوشیم نیشتو ببند 😂
ن چایی بردم ن میوه ن شربت ن هیچی فقط ی گوشه نشستم کاکائو میخوردم مثه منگلا
من روز رفتم خواستگاری پس خاطرشو نمیگم
ماعصر خواستگاری داشتیم😀اتفاق خاصی نیوفتاد بعد که رفتن همه ریختن سرم و دعوام کردن ک چرا با پسره دوست بودی پدرم خواهراشو خبر کرده بود بیانننن🤬🤬🤬🤬
هیچ اومدن
رفتیم تو اتاق عکس گرفتیم و بغل کردیم همو اشک شوق ریختیم
اومدیم بیرون😌🐀
شوهرم فکرکرده بودخالم ک واسشون شربت برده عروسه اخه ماسنتی ازدواج کردیم
به نام خدا شب خاستگاری که خاطره جالب یادم نیس ولی یه خواستگار طلبه داشتم🤣🤣تازه فامیلشم زرین کمر بود🤣🤣🤣🤣تا چند وقت سوژه شده بودم😐😂😂
بابام زیر ۲۰ خاستگار راه نمیده منم ۱۹😞😞😞
اون شب بهترین شب زندگیم بود....
اومدم بگم مرد باید روزیش حلال باشه من با نون خالیتم میسازم..هول شدم گفتم با نون و ماست هم میسازم
زر زر برادر تیلیاردرش که با وجود پدر پیرش و پدرم
به خیالش نبض مجلسو دست گرفته اما مدام پرت و پلا میگفت....
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
