تو دوران دانشجویی یه روز با دوستم رفتم بیرون یهو دوست پسرشو دید این خاطره مال 13 سال پیشه ها
پسره با رفیقش بود که خیلی خوش هیکل و قشنگ بود و پولدار
دوستم گفت میخوای با این دوستت کنم منم گفتم میتونی بسم الله
خلاصه رفتیم یه جا نشستیم قلیون و چای و مخلفات و چون من خیلی شیطونم و چهرم هم زمان جوانی😂قشنگ بود پسره شمارشو بهم داد
اسمش محمدعلی بود، من مثلا متوجه نشدم چرا شماره داد و اصلا فاز دوستی باهاش برنداشتم گفتم فعلا زنگ نمیزنم
فرداش دوستم دانشگاه بود داشتیم اس ام اس میدادیم براش نوشتم به جون محمد علی جوووون که الهی فداش شم نمیتونم فلان کارو کنم 😂
فرستادم واسه پسره😐😐😐😐😐