بچه کمکم کنید اعصابم بد داغونه ...
قبل از ازدواج یکی از پسرای فامیل بود ک از همون بچگیا ما همش زن و شوهر هم بودیم (تو بازی بچگیامون )این دوست داشتن اینقد ادامه دار بود ک حتی زمانی ک دبیرستان میرفتمم اگه ی وقتایی باهم تنها میشیدیم بهم میگفت تو مال منی ی روزی بهم میرسیم واز این حرفا ...
ما حتی اسم بچه هامونم انتخاب کرده بودیم
اخرین باری هم ک دیدمش بهم گفت بیا صیغه هم شیم 😐😐😐منم اصن خنگ گفتم ک چی بشه
گفت اینجوری تو مال منی و دلم قرصه ک بجز من نمیتونی با کس دیگه ای ازدواج کنی
منم دیگه خر نبودم ک قبول نکردم رو شوخی گفتم اصن کی گفته من زن تو میشم و ی همچین ریسکی نمیکنم ....از دستم ناراحت شد و چن ماهی ندیدمش
بعد چن ماه فهمیدم ک رفته خارج
هیچوقت یادم نمیره ک خانوادم گفتن فلانی رفته خارج و از ترکیه زنگ زده و میخواد بره المان
منم شماره رو از دست مامانم کشیدم و با تلفن خونه زنگ زدم ۱۱۸ و پرسیدم کد ترکیه چنده وقتی گفت و نگام ب شماره ی دستم افتاد ی حس بدی داشتم
گذشت و گذشت تا اینکه پارسال امد ....درست دوماه قبل عقدم ی سفر ۱۴ روزه بیش تر از اون مرخصی نداش
دو بار فقط همو دیدیم اونم از دور چقد عوض شده بود مرد تر شده بود
چون فامیل نزدیک بود دعوتش کردیم خونمون ولی بازم نشد حرف خاصی باهم بزنیم همش داش از شرایط بد زندگی تو المان میگفت و اینکه باید چن سال دیگه خودشو جمع و جور کنه و ب این زودیا زن نمیگیره ...میگفت برا خریدن لباس باید بریم ی کشور دیگه 😂😂😂😂اخخ کشورای اروپایی خیلی کوچیکن مثل اینه ک از این شهر ب اون شهر بریم
فردای اونروزم با داداشم رفت بیرون وقتی داداشم برگشت داشت تعریف میکرد ک اره من حس میکنم این میخواد ازدواج کنه قشنگ پیداس ...
ولی کم کم چهره ی واقعیش برام رو شد تو حرفای داداشم فهمیدیم ک میگفت این فلان دخترو میگیره چون قبلا ی بار گفته فلانی چقد خوشگله چقد فلانی تو فلانی شد 😂😂😂😂😂