دیگه ازهمه چی خستم.اززندگیم.ازدنیا.ازاینکه انقدتنهام.خداپدرمادرموبه فاصله دوارده روزازم گرف.خیلی بی پناهم واین وختی بیشترب چشم میادکه باشوهری بحث میکنم.بعضی روزاازهمه متنفرمیشم.اماازشوهرم نه.اونم بااخلاقاش منواززندگی خسته ودلزده میکنه...دیگه واقن موندم