من تو این دنیا همش یدونه دوست قدیمی صمیمی داشتم که همه رازهامو میدونست. شغل دوستم یه شغل خاص عجیب هست که خانمها خیلی برای راه افتادن کارهای خودشون یا شوهراشون سراغ دوستم میرن، (اجازه بدید نگم چیه کارش). اما من دوست ندارم اطرافیانم بدونن چکارس و بخاطر خودش دوستش دارم و باهاشم. خاله هامم خبر داشتن با همچین شخصی دوستم هی شماره تلفنشو سه چهار ساله ازم میخوان که برن پیشش منم هربار میگفتم ایران نیست و مهاجرت کرده رفته ... چون نمیخوام روابط دوستیم با فامیلیم قاطی بشه میشناسم خاله هامو حسودن و ممکنه رابطه منو اونو بهم بزنن. خودشم در جریان بود که به خاله هام نمیدم شمارشو. دیشب خونمون مهمون بود خاله هامم اتفاقی اومدن، کلی به دوستم گفتم نگی همونی هستی که دنبالشن هااااا، مراقب باش نفهمنا، چون تاحالا ندیدنش، بعد فکر میکنید چی شد؟؟ دختر خالم که تاحالا ندیده بودش گفت عع شیما این همون دوستته که فلان شغل رو داره؟؟ دوستم هم گفت بله خودم هستم!!!!
اصلا من شوک شدم 😔😔😔😔😟 .
خاله هام فهمیدن دروغ میگفتم، تو جمع خیلی شرمسار شدم، شمارشم داد به خاله هام. منم شوک بودم. یه حسی ته قلبم میگفت این تنها دوستم بود، چطور این کارو بامن کرد.... واقعا تنها شدم.
بچه ها واقعا تنها شدم😢